ابوعبدالله باکویی
محمدبن عبدالله بن عبیدالله بن باکویهی شیرازی، از مشایخ صوفیه در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم، و متوفی در ذوالقعدهی 428 بود.
نسبت «باکویی» به صورت های دیگری نیز آمده که موجب ظهور مشکلی شده است. سمعانی (1) او را در ذیل نسبت «باکویی» آورده است: «... هذه النسبة الی باکو وهی اِحدی بلاد دربند خزران منه شروان و المشهور بالانتساب الیها ابوعبدالله بن باکویه الشیرازی الباکویی منسوب الی جدّه ...». ابن اثیر به این عبارت، که باکویی در آن هم به شهر «باکو» و هم به جدّش «باکویه» منسوب شده اشکال کرده است. به عقیدهی او، اگر ناسخ به غلط چیزی از کلام انداخته باشد سخنی نیست و اگر عبارت درست از مصنّف باشد چگونه کسی را هم به شهر و هم به جدّ منسوب ساخته اند؟ مصحّح الانساب احتمال داده است که میان «المشهور بالانتساب الیها» و «ابوعبدالله ... بن باکویه» در اصل فاصلهی سفید بوده است، یعنی مؤلف ابتدا مشهورین انتساب به شهر باکو را آورده و پس از آن گفته است: «امّا ابوعبدالله بن باکویهی باکویی منسوب به جدّ خود باکویه است (نه شهر باکو) ». محمد قزوینی نیز در حواشی شدّ الازار (2)، ضمن نقل عبارت سمعانی، در محل مذکور چند نقطه گذاشته و با این عمل عبارت سمعانی را تصحیح کرده است. جنید شیرازی (3) او را معروف به «باکویه» گفته است. خطیب بغدادی (4) نام او را «ابوعبدالله محمدبن ... باکوا» آورده است. عبدالله بن محمد انصاری در طبقات الصوفیه شخصاً از خود او روایت کرده و مکرّراً او را «بوعبدالله باکو» خوانده است. محمدبن منوّر (5) نیز او را «شیخ بوعبدالله باکو» میخواند و در توجیه این نام میگوید: «و این باکو دیهی باشد در ولایت شروان».
احتمال میدهم که نام جدّ او «باکویه» به مناسبت همین شهر «باکو» یا «باکویه» باشد، زیرا در زبان فارسی برای این کلمه دلالتی جز بر این شهر نمی یابیم و ابوعبدالله باکویه، هرچند شیرازی بوده است، به مناسبت نام جدّش او را باکویی یا ابن باکویه خوانده اند و همین نام باکویه با نام آن شهر معروف کنار دریای خزر یکی است و جدّ او که از آنجا بوده است به این نام معروف شده است. در پشت نسخهی خطیِ بدایة حال الحسین بن منصور الحلاج و نهایته، نام کامل او چنین ذکر شده است: «ابوعبدالله محمدبن عبدالله بن عبیدالله بن المعروف بابن باکویة الصوفی الشیرازی». نتیجه آنکه او هم به «ابن باکویه» و هم به «باکویه» و هم (در میان فارسی زبانان) به بوعبدالله باکو معروف بوده است.
تولّد او را ذهبی (6) در سال سیصد و چهل و اندکی گفته است و این نیز تولید مشکل میکند، زیرا مؤلف السیاق، (7) که نزدیک ترین شرح حال نویس به زمان او بوده گفته است: «ویحکی عنه أنّه ادرک المتنبّی بشیراز وسمع منه دیوانه». قشیری (8) از ابن باکویه شنیده است که «انشدنا المتنّبی فی معناه» (متنبّی در همین باره شعری برای ما خواند) و آنگاه شعری را که ابن باکویه از متنّبی شنیده نقل کرده است. امّا وفات متنّبی در 354 بوده است (9) و در همان سال هم، اندکی پیش از قتلش، در شیراز بوده است و این به آن معنی است که ابن باکویه در حالی که کمتر از چهارده سال داشته است دیوان متنبّی را از او سماع کرده باشد که بسیار بعید به نظر میرسد. مؤلّف السّیاق، پس از نقل این شایعه که ابن باکویه متنّبی را در شیراز دریافته و دیوان او را از او سماع کرده بوده است، گوید: «و قد سمع منه دیوانه الامام زین الاسلام جدّی و الائمّة اَخوالی و الله اعلم بذلک». (دیوان متنبّی را جدّ من- یعنی مؤلّف السیاق امام زین الاسلام و اخوال من از او یعنی از ابن باکویه سماع کرده اند) مقصود از امام زین الاسلام جدِّ مؤلّف السّیاق یعنی امام زین الاسلام ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری متوفی 465 و مؤلّف کتاب معروف الرّسالة القشیریّه است، به تصریح آنچه در آخر کتاب تاریخ نیسابور یا منتخب السیاق (10) آمده و در آنجا از دو «خالِ امام» نیز سخن رفته است. لویی ماسینیون (11) از عبارت السیّاق چنین فهمیده است که جدّ و پدر و برادران ابن باکویه دیوان متنّبی را از او سماع کرده اند که به هیچ روی درست نیست، زیرا «امام زین الاسلام» قشیری جدّ مؤلّف السّیاق است نه جدِّ ابن باکویه.
متنّبی دیوان خود را در زمان حیات خود مرتّب کرده بوده است (12) و، اگر فرض شود که ابن باکویه در 354 دیوان متنّبی را از او سماع کرده، باید، به قول محمد قزوینی، در آن زمان بیست ساله بوده باشد، و بنابراین قول ذهبی که تولّد او را سیصد و چهل و اندی گفته است، درست نتواند بود. محمّد قزوینی از قول ذهبی در سیر اعلام النُّبلاء خبر نداشته است و از جهت سال وفات غلطی که در شدّ الازار (13) برای ابن باکویه ذکر شده، یعنی 442 هجری، این قول را بعید شمرده است؛ زیرا، اگر ابن باکویه در حین سماع از متنبّی بیست ساله بوده باشد، میبایست عمر او به صد و هشت سال رسیده باشد.
ابن حجر عسقلانی، (14) در شرح حال ابن باکویه، عبارات السیّاق را نقل کرده ولی آن را چنین تحریف کرده است: «ویحکی عنه انّه ادرک المتنبّی بشیراز و سمع منه جدّی و اخوانی و ابی ...»، یعنی کلمات «دیوانُه عنه» را از قلم انداخته و «اخوالی» را به «اخوانی» تحریف کرده و کلمهی «ابی» را بر آن افزوده است. این تحریف عسقلانی، به تصریح خود مؤلّف السیّاق در همان شرح همان شرح حال ابن باکویه، نمی تواند درست باشد؛ زیرا در آنجا میگوید: «و قد فات والدی السّماع منه و کان یذکره و یتحسّر علیه» (پدر من به سماع از او موفق نشد و این را همیشه به یاد میآورد و بر آن افسوس میخورد). کلمهی «اخوانی» هم مسلّماً به دلیل عبارت السّیاق: «أخبرنا خالی ابوسعید قال أنبأنا ابوعبدالله بن باکویه ...» (15) درست نیست؛ زیرا صراحت دارد بر سماع خالِ او از ابن باکویه. جای شگفتی است که دانشمند معتبری مانند ابن حجر در نقل عبارتی این همه بی دقّتی کند.
بنابه روایت جنید شیرازی، (16) ابن باکویه در اواخر عمر به شیراز بازگشته و در «مغازه» ای از کوه های شمالی شهر اقامت گزیده و قبرش هم در آنجاست. این مطلب، قطع نظر از سایر مشکلات، مشکل دیگری هم به وجود آورده است و آن اینکه قبر مذکور در زبان مردم شیراز به قبر «باباکوهی» مشهور شده است. محمد قزوینی (17) شرح میدهد که همین کلمهی باکویه از همان «ازمنهی قدیم» در زبان عوام شیراز به «باباکوهی» تحریف شده بوده است، چنان که سعدی در بوستان گوید: «ندانی که بابای کوهی چه گفت/ به مردی که ناموس را شب نخفت». باید گفت که سعدی در اواخر قرن هفتم در شیراز درگذشته بود و جنید شیرازی این کتاب را در 791، یعنی صدسال پس از وفات سعدی، تألیف کرده ولی نامی از «باباکوهی» نبرده است و اگر در زمان سعدی و پیش از آن باکویه به باباکوهی معروف شده بود میبایست به آن اشاره کرده باشد. وانگهی سعدی از «عوام شیراز» نبود که باکویه را به باباکوهی تحریف کند. مترجم فارسی شدّالازار، عیسی بن جنید شیرازی پسر مؤلف شدّالازار، که نام ترجمهی خود را هزارمزار گذاشته است، در شرح حال ابوعبدالله باکویه (18) مینویسد: «مترجم کتاب میگوید در روایات و احادیث که بر استاد میخواندم در اسماء رجال که واقع میشد شیخ عبدالله علی میرسید و مقیّد به باکویه بود و سؤال میکردم و میفرمود بل شیخ علی باباکوهی است رحمة الله علیه». از این عبارت مترجم برمی اید که آن که در غار مذکور دفن شده شخصی بوده است به نام «شیخ علی باباکوهی»، و مقصود سعدی هم همین شیخ علی باباکوهی بوده است، امّا فضلای شیراز، که ظاهراً از شرح حال شیخ علی بابکوهی چیزی نمی دانسته اند، او را با ابن باکویهی شیرازی، که شخصی معروف و شناخته بوده است، یکی دانسته و آن قبرِ واقع در غار را به ابن باکویه نسبت داده اند، در صورتی که ابن باکویه در نیشابور وفات یافته و همان جا دفن شده است. امّا بابکوهی دیگری هم هست که شاعر است و دیوانی دارد و این دیوان که به چاپ هم رسیده به دلایل قاطعی که محمد قزوینی (19) ذکر کرده نه از ابن باکویه است و نه از باباکوهی مذکور در بوستان سعدی و هزارمزار.
ابن باکویه در بلاد اسلام سفرهای بسیار کرده و شهرهای زیادی دیده است. سمعانی (20) میگوید: «و دخل أکثر بلادالاسلام فی طلب الحکایات ...». رافعی قزوینی (21) گوید: «شیخ معروف من الصّوفیة الجّوالین (لفظاً: اهل سفر) ... » و از ورود او به قزوین و از حضور او در ری خبر میدهد. در رسالهی قشیریه، خبر از بودن او در بیضاء (22) و جندیسابور (23) هست. و نیز در رامهرمز (24) و بخارا (25) و خجند (26) و تُستَر (27)، و بغداد (28) اقامت داشته است. به نقل سهلجی (29) در رَمله و در شَهکور (ظاهراً شمکور) نیز بوده است.بنابه گفتهی السّیاق، (30) شیخ ابوعبدالله باکو در نیشابور اقامت گزید و در دُوَیرهی (خانقاه) سَلَمی ساکن شد. محمدبن منور نیز گوید: «در آن وقت که شیخ ما (ابوسعید ابوالخیر) به نیشابور شد شیخ بوعبدالله باکو در خانقاه شیخ ابوعبدالرحمن سلمی بود و پیر آن خانقاه، بعدِ شیخ ابوعبدالرحمن، او بود». این خانقاه را خود ابوعبدالرحمن سُلَمی برای صوفیّه ساخته بود (31) و، با توجه به اینکه وفات سُلَمی در رجب یا شعبان 412 بود، (32) باید ورود ابن باکویه به نیشابور پیش از آن تاریخ و ورود شیخ ابوسعید ابوالخیر به نیشابور پس از آن تاریخ باشد. از کتاب اسرالتوحید برمی آید که مناسبات ابن باکویه با ابوسعید ابوالخیر در آغاز چندان صمیمی نبوده و ابن باکویه «سماع و رقص» ابوسعید را منکر بوده است، ولی این کدورت بعد به صفا مبدّل شده است. دیگر از کسانی که ابوعبدالله باکو در نیشابور ملاقات کرده و با او مصاحبت و مباحثه داشته است ابوالعباس احمدبن محمدبن فضل نهاوندی بوده است که، به گفتهی جنید شیرازی، (33) سرانجام به فضل و سبق و کمال ابن باکویه اعتراف کرده است و نیز شیخ سهلجی یا سهلگی در شعبان 419 او را دیده و حکایاتی از ابویزید بسطامی (البته با واسطه) از او نقل کرده است، این ملاقات ظاهراً در نیشابور بوده است؛ و نیز، در 426، ابوعبدالله بن باکویه در نیشابور اجازهی کتاب بدایة حال الحلاج و نهایته را به ابوسعید مسعودبن ناصر بن ابی زید سَجزی حافظ داده است. (34) ذهبی در سیر اعلام النبلاء کسانی را که ابن باکویه از ایشان روایت کرده و یا از او روایت کرده اند نام میبرد. معروف ترین کسانی که ابن باکویه از ایشان روایت کرده است ابوعبدالله محمدبن خفیف شیرازی (متوفی 371) از مشایخ معروف صوفیه است و از اشخاص معروفی که از او روایت کرده اند میتوان امام ابوالقاسم قشیری و پسرش عبدالواحد و ابوبکربن خلف الشیرازی را نام برد.
دربارهی سال وفات و مدفن ابن باکویه نیز اختلاف است. به گفتهی مؤلف السیّاق (35) وفات او در ذوالقعدهی 428 اتفاق افتاد. چنان که گفته شد، قشیری و «اخوال» او همه از ابن باکویه روایت کرده اند و پدرش نیز معاصر او بوده است. بنابراین، قول و شهادت یکی از معاصران دربارهی احوال و وفات باکویی بر اقوال کسانی که در حدود سه قرن و نیم پس از او بوده اند، یعنی جنید شیرازی که سال وفات او را 442 و قبر او را در غاری در شمال شیراز دانسته، مرجّح است. در پشت یکی از صفحات نسخه ای قدیمی از بدایة حال الحلاج و نهایته (36) آمده است: «توفّی مصنّفه ابن باکویه فی سنة ثمان و عشرین و اربع مائه فی ذی القعده بنیسابور قاله ابوعلی بن جهاندار». این نسخه، که 238 سال پیش از تألیف شدّالازار نوشته شده است و خط مذکور بر پشت صفحه نیز قدیمی است، به نقل از ابوعلی بن جهاندار، وفات ابن باکویه را در نیشابور گفته است و از السیّاق هم برمی آید که در نیشابور بوده و در آنجا به خاک سپرده شده است: «و دفن فی مقبره» (یا بر طبق نسخهی چاپی: «فی مقبرة» ). از این رو گفتهی جنید شیرازی به دو جهت محل اعتماد نیست: یکی آنکه وفات او را در 442 ذکر کرده است و این، چنان که محمد قزوینی در پانوشت صفحهی 384 مذکور گفته است، با توجه به ملاقات او با متنّبی در 354، مستلزم فرض سنِ زیادتر از حد عادی برای است و با گفتهی مورّخان دیگر، که تاریخ وفات او را 428 نوشته اند، منافات دارد. دیگر آنکه، اگر ابن باکویه، به شهادت مؤلف السّیاق، در نیشابور درگذشته و در آنجا دفن شده باشد، قول جنید شیرازی که او در اواخر عمر به شیراز بازگشته و در آنجا درون غاری مدفون شده است نفی میشود و ما قول السیّاق را بر قول جنید شیرازی ترجیح میدهیم. چنان که گفتیم، احتمال میرود که قبر واقع در کوه شیراز واقعاً قبر شخصی به نام باباکوهی باشد که بعدها آن را بر باکویه منطبق ساخته اند.
چنان که گفته شد، ابن باکویه در بسیاری از بلاد اسلام سفر کرده و حکایات زیادی دربارهی صوفیه جمع آورده بوده است. حاجی خلیفه کتابی به نام اخبارالعارفین را به او نسبت میدهد که حتماً مجموعهی همان حکایاتی است که او در سفرهای دراز خود از احوال و اخبار صوفیان و عارفان گردآورده بوده است. ذهبی، (37) پس از ذکر نام او، میگوید: «روی عنه ابوبکربن خلف الشیرازی کتاب الحریات (؟) و غیره من تصنیفه. » این کتاب الحریات ظاهراً تصحیف کتاب الحکایات است که چون در حاشیهی نسخه نوشته شده بوده (38) و حتماًبه خطی ناخوانا بوده است لذا آن را «الحریات» خوانده اند و کتاب الحکایات («حکایات العارفین» یا مانند آن)، نام دیگر اخبارالعارفین بوده است، چنان که بروکلمان (39) کتابی به نام حکایات الصوفیه به او نسبت میدهد که خلاصه ای از آن در کتابخانهی ایاصوفیه به شمارهی 4128 موجود است. کتاب بدایة حال الحلّاج و نهایته نیز ظاهراً قسمتی از کتاب اخبارالعارفین یا حکایات الصوفیه است که ابن باکویه آن را از کتاب مفصّل خود استخراج کرده است و، به شهادت نسخهی خطی کتابخانهی ظاهریهی دمشق، (40) ابوسعیدمسعودبن ناصر سجستانی از او روایت کرده است. ماسینیون شرح این نسخهی نفیس و صورت اجازات و سماعات را با تحلیلی از 21 حکایت این کتاب، که بعضی از آنها در کتب دیگر و از جمله تاریخ بغداد (41) آمده، آورده است. (42)
از تحلیل ماسینیون از حکایت اول بدایة معلوم میشود که نه تنها «سماعات احادیث» ابوعبدالله بن باکویه، به قول مؤلف السیّاق، بلکه «حکایات» او نیز محل اعتماد نتواند بود.
پینوشتها:
1. ج2، ص 55.
2. ص 552.
3. همان جا.
4. ج8، ص 112.
5. ص 170، 171.
6. 1983، ج17، ص 544.
7. ص 27.
8. ج2، ص 511.
9. ر. ک. خطیب بغدادی، ج4، ص 1050
10. ص 754.
11. ج2، ص 225.
12. حاجی خلیفه ذیل «دیوان متنبّی»؛ خطیب بغدادی، ج4، ص 102.
13. ص 384.
14. ج5، ص 230.
15. صریفینی، ص 27.
16. ص 383.
17. همان، ص 381.
18. ص 410.
19. ص 561.
20. ذیل «شیرازی».
21. به نقل محمد قزوینی، ص 554.
22. ص 629.
23. ص 697.
24. صریفینی، ص 27.
25. ذهبی، 1983، ج17، ص 544.
26. انصاری، ص 386.
27. خطیب بغدادی، ج8، ص 112.
28. انصاری، ص 392.
29. ص 90، 184.
30. ص 27.
31. خطیب بغدادی، ج2، ص 248.
32. صریفینی، ص 9.
33. ص 383.
34. ماسینیون، ج2، ص 485.
35. ص 27.
36. حلاج، مقابل ص 32.
37. 1962، ج1، ص 44.
38. ر. ک. پانوشت صفحهی مذکور.
39. ج1، ص 770.
40. ر. ک. حلاج، مقدمه، ص 83 به بعد، و عکس صفحهی اول و آخر این جزء از نسخه در همان کتاب، مقابل ص 32.
41. ج8.
42. ر. ک. ماسینیون، ج2، ص 482 به بعد که در آنجا از منابع بدایة حال الحلاج و نهایته نیز سخن رانده است.
ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، قاهره 1357.
ابن جوزی، تلبیس ابلیس، قاهره 1368.
ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن 1331.
عبدالله بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، چاپ محمد سرور مولائی، تهران 1362 ش.
باباکوهی، دیوان باباکوهی، شیراز 1347.
محمدبن عبدالله باکویی، بدایة حال الحسین بن منصور الحلّاج و نهایته، نسخهی خطی دمشق، مورخ 553.
معین الدین جنیدبن محمود جنید شیرازی، شدّالازار فی حطّ الاوزار عن زوّارالمزار، به تصحیح و تحشیهی محمد قزوینی و عباس اقبال، تهران 1328ش.
ترجمهی فارسی: تذکرهی هزار مزار، ترجمهی عیسی بن جنید شیرازی، چاپ نورانی وصال، شیراز 1364ش.
مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه الکیسی، استانبول 1941-1943.
حسین بن منصور حلّاج، اخبارالحلّاج، چاپ لوئی ماسینیون، پاریس 1975.
احمدبن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، قاهره 1949.
محمدبن احمد ذهبی، سیراعلام الانبلاء، ج17، بیروت 1403/ 1983.
___، المشتبه فی الرجال: اسمائهم و انسابهم، چاپ علی محمد بجاوی، قاهره 1962، مصلح بن عبدالله سعدی، بوستان سعدی، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1359ش، ص 133.
عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، ج1-7، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد دکن 1382/ 1962-1392/ 1976، ج8-13، حیدرآباد دکن 1397/ 1977-1402/ 1982.
محمد سهلجی، النور من کلمات ابی طیفور در شطحات الصوفیه، چاپ عبدالرحمن بدوی، کویت 1978.
محمدبن ابراهیم صریفینی، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیّاق تألیف عبدالغافرین اسمعیل فارسی، قم 1362 ش.
عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله القشیریه، چاپ عبدالحلیم محمود و محمودبن شریف، قاهره 1972.
محمّدبن منور، اسراالتوحید، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1313ش.
carl Brockelmann, Geschichte der Arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, supplementband, 1937-1942.
Louis Massignon, La passion de Husyn ibn Mansur Hallâj, paris 1975.
منبع مقاله :
زریاب خویی، عباس؛ (1389)، مقالات زریاب (سی و دو جستار در موضوعات گوناگون به ضمیمهی زندگینامهی خودنوشت)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اوّل
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}